سایت شاهچراغ/ مشاهده متن خبر
شماره خبر: 232792
تاریخ انتشار: 1404/08/06
در نشست نقد کتاب «چگونه غرب خدا را واقعاً از دست داد؟»، عنوان شد:
استاد دانشگاه تهران: آن چیزی که ریشه خانواده، دین و خدا را در غرب از بین برده، تفکر اومانیسم است

HyperLink

دکتر کلانتری: ایبرشتات معتقد است که سقوط خانواده در غرب، منجر به سقوط دین‌مداری شد، اما به اعتقاد من این بحث ریشه ای نیست، اگر بخواهیم اصولی بیان کنیم، آن چیزی که ریشه خانواده، دین و خدا را در غرب از بین برده، تفکر اومانیسم(انسان‌گرایی) است که یک اصل بنیادی زیرساختی در لیبرالیسم غربی می‌باشد. تمام اتفاقات به همین موضوعات برمی‌گردد، یعنی ستون فقرات غرب، اومانیسم می‌باشد که مخرب اصلی است و همه چیز را بر هم زده و تفکراتی مانند حقوق بشر آمریکایی، از دل آن سر برآورده است.

 

دوشنبه ۵ آبان ماه، نشست چهارم از سلسله نشست‌های تخصصی نقد کتــاب، به همّت معاونت علمی، آموزشی و پژوهشی آستان مقدس حضرت شاهچراغ علیه السلام، در سالن شهید آیت الله دستغیب با حضور جمعی از پژوهشگران و علاقه‌مندان به حوزه کتاب، برگزار شد.

 

به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل آستان مقدس احمدی و محمدی علیهماالسلام، در این نشست علمی، کتاب «چگونه غرب خدا را واقعاً از دست داد؟»، نوشته مری ایبرشتات؛ نویسنده آمریکائی کاتولیک مذهب، با حضور مترجم این کتاب؛ دکتر محمد معماریان، توسط حجت الاسلام و المسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛ تولیت آستان مقدس احمدی و محمدی علیهماالسّلام و استاد دانشگاه تهران و دکتر حمیدرضا حقیقت؛ استاد دانشگاه و تحلیل‌گر مسائل سیاسی، مورد نقد و بررسی قرار گرفت.

 

به گزارش روابط عمومی و امور بین الملل آستان مقدس حضرت شاهچراغ علیه السلام، دکتر کلانتری در ابتدای این نشست، ضمن تأکید بر اهمیت جایگاه نقد کتاب گفت: نقد، در حقیقت یک زمینه‌سازی برای توسعه فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی است و حرم مطهر در راستای رسالت فرهنگی خود، به این امر مهم، اهتمام ویژه دارد.

 

استاد دانشگاه تهران، اظهار کرد: کاری که توسط مری ایبرشتات، نویسنده کتاب «غرب چگونه خدا را واقعاً از دست داد؟» صورت گرفته است، نمونه یک کار تحقیقی بسیار خوب در پارادایم علم در غرب می‌باشد؛ مطالعه این کتاب برای کسانی که قصد نوشتن رساله دکتری دارند بسیار مفید است. این کتاب در حقیقت یک کار فرا تحقیق و کاربردی است که در آن مقدار زیادی از کتب نوشته‌شده و تحقیق‌های میدانی که در موضوعات مختلف از جمله سکولاریسم و خانواده در غرب صورت گرفته، همه مورد تحلیل و بررسی قرار داده است و به بررسی روند و ریشه‌های سکولار شدن غرب می‌پردازد و در ضمن این کار، ارتباط میان این فرآیند را با افول خانواده در غرب بررسی می‌کند.

 

وی ادامه داد: با اینکه این نویسنده در دنیا خیلی مطرح نیست ولی فردی عالم و از خانواده اهل علم می‌باشد، کتاب‌های ایشان به چندین زبان زنده دنیا ترجمه شده اند و اینگونه در فهرست جهانی قرار گرفته اند. بعضی از منتقدین، ایشان را جزو نویسندگان کتاب‌های زرد می‌دانند و عنوان می‌کنند برخی از کتب ایشان صرفاً جهت جمع‌آوری درآمد است و نمی‌توان به آنها خیلی استناد کرد، اما کتاب حاضر اینگونه نیست و از منابع قابل استناد در آن استفاده شده است. کتاب «خودت را به خواب نزن» نیز از این نویسنده به فارسی ترجمه شده است.

 

تولیت آستان مقدس، خاطرنشان کرد: اگر کتاب «چگونه غرب خدا را واقعاً از دست داد؟» توسط نخبگان مطالعه شود متوجه بعضی از اشتراکات خواهند شد؛ به عنوان مثال، غرب از ۲۰۰ سال قبل در این فضا قرار گرفت و گفت خدا در اذهان جامعه و در رفتار مردم، گم شده است. حال ما باید با مطالعه این کتاب متوجه شویم که چه فرایندی طی شده که غرب به این نقطه رسیده است، تا ما از آن تجربه کسب کرده و در آن مسیر قرار نگیریم. این که می‌گوئیم غرب گرفتار شد، در واقع حرف ما نیست بلکه خود متفکران غربی به این امر، اذعان دارند و در این زمینه کتاب‌های زیادی نوشته و به نقد این معضل در غرب پرداخته‌اند و از این فروپاشی‌های متعددی که در زمینه‌های مختلف از جمله در عرصه های دین، فرهنگ و خانواده صورت گرفته، به شدت ناراحت هستند.

 

رئیس انجمن علمی انقلاب اسلامی، اظهار کرد: بعضی از متفکران سکولار غربی، رسماً اعلام کرده بودند که ما بهشت موعود پیامبران را بر روی کره خاکی درست می‌کنیم، ولی در حقیقت جهان به یک جهنم تبدیل شد، آماری که در این کتاب از فروپاشی خانواده ارئه می‌شود جداً خطرناک است، در بعضی از کشورهای آمریکایی لاتین بیش از ۷۰ درصد از خانواده‌ها فروپاشیده هستند.

 

وی ادامه داد: سوال اصلی کتاب «غرب چگونه خدا را واقعاً از دست داد؟» این است که چرا حوالی ۶ قرن پیش، اکثر اروپایی‌ها باور به خدای مسیحی و کردار کلیسایی را مفروض می‌دانستند، در حالی‌که امروزه حتی اشاره به وجود همان خدا در بسیاری از محافل فرهیخته، برخی را پریشان کرده و احساس نارضایتی می‌کنند و در جاهای دیگر هم خداباوری به شدت مورد تمسخر قرار می‌گیرد. در واقع باورهای مسیحی، یهودی و ... در غرب ریشه داشته و دارای متفکران بزرگی بودند، زمانی که ما کتاب‌های آن را مطالعه می‌کنیم مانند این است که در محضر علمای بزگ خود همچون علامه طباطبایی و ... حضور داریم.

 

دکتر کلانتری، در پاسخ به سوال مطروحه، به بخشی از مطالب کتاب حاضر اشاره کرد و گفت: خلاصه استدلال کتاب آن است که بنا به سوابق غرب، افول خانواده صرفاً پیامد افول دین نیست، یعنی خلاف آنچه تفکر مرسوم در مورد این رابطه بیان می‌شود، وجود دارد و من استدلال خواهم کرد که درستش این است که افول خانواده به نوبه خود، مقوِّم افول دینی است.  سخنان ابرشتات در واقع یک فرضیه جدید می‌باشد که در این کتاب بیان شده است؛ این کتاب مانند یک رساله دکتری می‌باشد که یک فرضیه را بیان کرده و در فصل‌های بعد به اثبات آن می‌پردازد.

 

دکتر کلانتری، اظهار کرد: طبق نظریه مذکور، اینگونه بود که خانواده در غرب از هم فرو پاشید، لذا کسی نبود که دعوت به حضور در کلیسا کند، با فروپاشی خانواده، دیگر پدر و مادری نبود که فرزندان را به کلسیا و مراسمات عبادی دعوت کند و این سخن اصلی کتاب است. بر اساس نوشته‌های خانم مری ابرشتات، متفکران غربی اتفاق نظر دارند که خدا در غرب مرده است و همه آنها حرف «نیچه» را که می‌گفت خدا مرد را تکرار می‌کنند. تقریباً در غرب در این مورد اجماع وجود دارد، یعنی سکولاریسم به صورت قطعی در غرب اتفاق افتاده است. سکولاریزم در اینجا به معنای بی‌دینی یعنی مرگ خدا می‌باشد.

 

استاد دانشگاه تهران، در ادامه به نظریه‌هایی که در این کتاب بیان شده و نویسنده آنها را رد کرده است اشاره کرد و گفت: نخست؛ نویسنده بیان می‌کند که عده‌ای معتقد هستند که مردم دیگر نیازی به دلگرمی‌های دین نداشتند و به این خاطر است که دین از بین رفته است، روزی باید دین می‌آمد تا مردم احساس کنند که پناهگاهی برای آنها وجود دارد زیرا آنها خود پناهگاه طبیعی نداشتند لذا به آن نیاز داشتند، بعد از آنکه علم پیشرفت کرد و همه چیز در سر جای خود قرار گرفت و پناهگاهی برای آنها به وجود آمد، لذا دیگر اعتقاد به خدا را از دست دادند و گفتند دیگر نیازی به خدا نداریم اما این نویسنده این نظریه را رد می‌کند و می‌گوید که تنها عامل بی‌دینی این نمی‌باشد.

وی ادامه داد: دومین نظریه مطرح شده در مورد چرایی کنار گذاشته‌شدن خدا در غرب، پیشرفت علم است. اینکه علم، روشنگری و خردگرایی باعث شد که مردم غربی، خدا را از دست بدهند. ایبرشتات، در رد این نظریه می‌گوید که در بعضی از جاها که مردم، عالِم‌تر هستند، خداپرستی بیشتر احساس می‌شود و در بسیاری از خانواده‌های نخبه، خداپرستی و رفتن به کلیسا بیشتر دیده می‌شود.

 

استاد دانشگاه تهران گفت: سوّمین نظریه که ایبرشتات مطرح و آن را رد می‌کند، این است که جنگ‌های جهانی دلیل از دست رفتن خدا در جهان غرب است؛ اینکه مردم با مشاهده کشتارهای چند میلیونی، تصور کنند که خدایی وجود ندارد، در نتیجه بی‌دین و بی‌ اعتقاد شدند. نظریه چهارم نیز این است که پیشرفت‌های مادی باعث فربه‌تر شدن و شادمان‌تر شدن مردم شد، در نتیجه مردم گرفتار همین لذت‌های دنیوی شدند و خدا و دین را فراموش کردند.

 

وی اظهار کرد: مری ایبرشتات بعد از رد این چهار نظریه، به بیان نظریه خود می‌پردازد؛ اینکه زمانی که خانواده سقوط کرد، دین نیز سقوط کرد، این حرف اصلی این نویسنده در کتاب «چگونه غرب خدا را واقعاً از دست داد؟» می‌باشد، که بسیار زیبا مورد بحث قرار گرفته است.

 

دکتر کلانتری بیان کرد: البته بنده شخصاً نظریه ایبرشتات را قبول ندارم، ایشان بحث را ریشه ای و اصولی بیان نکرده‌اند، اگر بخواهیم اصولی بیان کنیم، آن چیزی که ریشه خانواده، دین و خدا را در غرب از بین برده، تفکر اومانیسم و انسان‌گرایی است. بعد از رنسانس و از نیمه دوم قرن چهاردهم میلادی، اولین لایه‌های این تفکر در غرب شکل گرفت، این تفکر یک اصل بنیادی زیرساختی در لیبرالیسم غربی می‌باشد، تمام اتفاقات به همین موضوعات برمی‌گردد، یعنی ستون فقرات غرب، اومانیسم می‌باشد که مخرب اصلی است و همه چیز را بر هم زده و تفکراتی مانند حقوق بشر آمریکایی از دل آن سر برآورده است.

 

استاد دانشگاه تهران، در ادامه به چند جمله از دانشمندان غربی در این خصوص اشاره کرد و گفت: به قول «مارتین فوئر باخ» فیلسوف آلمانی؛ «برای بشر، خدا همان بشر است»، که این فیلسوف، انسان‌محوری را به جای خدا محوری به کار برده است. «مارتین هایدگر» دیگر فیلسوف بزرگ آلمانی نیز در تعریف عصر جدید می‌نویسد: «دورانی که ما آن را مدرن می خوانیم، با این حقیقت تعریف می‌شود که انسان مرکز و ملاک تمامی هستندگان است». به گفته‌ی «کارل مارکس» فیلسوف و جامعه شناس آلمانی «رادیکال بودن به معنی فهم ریشه ای امور است، اما برای انسان، ریشه خود انسان است»؛ یعنی مارکس، اصل هستی را انسان می‌داند در حالی که در تفکر اسلامی اینگونه نیست؛ «تونی دیویس» استاد و رئیس گروه انگلیسی در دانشگاه بیرمنگام نیز می‌گوید «آنچه در انسان‌ها مشترک است و همه آنها را به اومانیسم تبدیل می‌کند، اعتقادشان به محوریت انسان است». در این تفکرات، اصل و مرکز، انسان قرار داده شده است.

 

دکتر کلانتری اظهار کرد: در کتاب «بحران‌های دنیای متجدد»، نوشته «رنه گنون» محقق و متفکر تأثیرگذار فرانسوی؛ اینگونه بیان می‌شود که «اومانیسم، نخستین صورت امری بود که به شکل نفی روح دینی مـعاصر درآمده بود و چون می خواستند همه چیز را به میزان بشری محدود کـنند - بـشری کـه خود غایت و نهایت خود قلمداد شده بود – سرانجام مرحله به مرحله به پست‌ترین درجات وجود بشری سـقوط کـردند». مبدا، مقصد، هدف و همه چیز را انسان در نظر گرفتند در حالی که  قبل از رنسانس در تفکر یهودیت و کلام مسیحیت، اصل «الله» بیان شده است و هر چیزی که هست از «الله» شروع می‌شود؛ « اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»؛ «خداست كه معبودى جز او نيست» (آیه ۲۵۵، سوره بقره). اساس تفکر همه پیامبران الهی نیز همین بوده است؛ «قولوا لا اله الله تفلحوا»؛ و این اولین اصلی بود که برای بشر ترسیم شد و از دل آن نبوت، معاد، عدل و امامت بیرون کشیده شد ولی بعد از آن در همه چیز، انسان مرکز شد و از دل آن سکولاریزم بیرون آمد.

وی اضافه کرد: زمانی که انسان، محور بشود، لاجرم، دین، خدا و همه چیز از بین می‌رود. اومانیست‌ها بیان می‌کنند که جامعه هویت خاصی ندارد و هر چیزی که هست متعلق به فرد می‌باشد و اصل آزادی مطلق را برای بشر در نظر می‌گیرند، مگر اینکه او بخواهد خود را محدود کند و گرنه هیچکس قدرت محدود کردن انسان را نخواهد داشت.

 

 استاد دانشگاه تهران ادامه داد: سکولاریسم به معنای علم، فرهنگ، تمدن، دین و ... منهای خدا است. کسی و جامعه ای که به سمت اومانیسم برود و معتقد به اصلات انسان بشود، بدون هیچ شکی، اتفاق و انحطاطی که در غرب افتاده است برای او نیز خواهد افتاد و آن کسی هم که به سمت «الله» می‌رود و خالق، مالک و ولی مطلق هستی را با یکدیگر بپذیرد، خود را مخلوق و عبد خداوند می‌داند و به تعالی می‌رسد. از دل خدامحوری، فرهنگ ایثار و مواسات بیرون می‌آید. به تعبیر قرآن «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»؛ «از آن كسان مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز چنان كرد تا خود را فراموش كنند. ايشان نافرمانند» (آیه ۱۹، سوره حشر). این آیه دقیقاً تابلو غرب می‌باشد.

وی اضافه کرد: آن وجه انسانی که غربی‌های معتقد به اومانیسم معرفی می‌کنند، بُعد ملکوتی انسان نیست، بلکه انسان مادی را بیان می‌کند. آنها بعد ملکوتی انسان را قبول ندارند، بلکه لذت‌های مادی زندگی و شهوات را قبول دارند؛ معنویت و انسانیت را کنار گذاشته اند، درنتیجه خدا را فراموش کرده اند. اگر ما هم در این مسیر را قرار بگیریم به همان نقطه‌ای که آنها رسیدند، می‌رسیم.

 

دکتر کلانتری تصریح کرد: کسانی که به اسم شناسنامه مسلمان هستند، اگر آنها نیز خدا را فراموش کنند، در نتیجه خود را فراموش کرده و فاسد می‌شوند و خانواده آنها از هم فرو می‌پاشد و به رذایل اخلاقی دچار می‌گردند.

استاد دانشگاه تهران، در خصوص ایراد اصلی کتاب گفت: نقص اصلی کتاب «چگونه غرب خدا را واقعاً از دست داد؟» این است که جرقه اصلی و ریشه بنیادی فراموشی خدا را بیان نکرده است؛ شاید چونکه ما از بیرون به غرب نگاه می‌کنیم وضعیت را به نظر بهتر می‌بینیم - معمولاً فردی که وسط صحنه می‌باشد فقط گوشه‌ای از آن را مشاهده می‌کند، اما کسی که از بیرون به آن می‌نگرد همه صحنه‌ها را دقیق می‌بیند - ما آن اتفاقی را که در غرب افتاده، هم در مورد اومانیسم و هم در مورد سکولاریسم، خوب مورد تحلیل و بررسی قرار داده و در این زمینه کار کرده ایم، کتاب و مقاله نوشته ایم و آنها را تدریس کرده ایم، لذا دقیق متوجه می‌شویم که این جرقه از کجا زده شده است ولی آنها ممکن است متوجه نباشند و یا اینکه عمداً از آن صحبتی به عمل نمی‌آورند و شاید اینکه نمی‌خواهند دیگران علت اصلی آن را متوجه شوند و این ایراد و نقص اصلی کتاب است. البته در پارادایم داخلی خودشان، خوب است و خانواده و خدا به یکدیگر ربط دارند و به هم وصل می‌شوند اما این پارادایم از اساس ایراد دارد، یعنی همه چیز به هم خورده است لذا نتیجه‌ای هم که به دست می‌آید، خیلی مورد استفاده نیست.


نظرات کاربران

1
  ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
کد امنیتی:

200 کاراکتر


گزارش های تصویری


جست و جو در سایت